۳۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۰۳

گرچه اَنْدَر فَغان و نالیدن
اندکی هستْ خویشتن دیدن

آن نباشد مرا، چو در عشقت
خوگَرَم من به خویش دُزدیدن

به خدا و به پاکیِ ذاتَش
پاکَم از خویشتنْ پَسَندیدن

دیده کِی از رُخِ تو بَرگردد؟
به کِه آید به وقتِ گَردیدن؟

در چُنین دولَت و چُنین میدان
نَنگ باشد زِ مرگْ لَنْگیدن

عاشقانِ تو را مُسَلَّم شُد
بر همه مرگ‌ها بخَندیدن

فَرع‌هایِ درختْ لَرزانند
اصل را نیست خوفِ لَرزیدن

باغْبانانِ عشق را باشد
از دلِ خویشْ میوه بَرچیدن

جانِ عاشق نَواله‌ها می‌پیچ
در مُکافاتِ رنج پیچیدن

زُهد و دانش بِوَرز ای خواجه
نَتَوان عشق را بِوَرزیدن

پیش ازین گفت شَمسِ تبریزی
لیک کو گوشْ بَهرِ بِشْنیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.