۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷۵

تویی که بَدْرقه باشی گَهی، گَهی رَهْ زن
توی که خَرمَنِ ماییّ و آفَتِ خَرمَن

هزار جامه بِدوزی زِ عشقْ و پاره کُنی
وَ آن گَهان بِنِویسی تو جُرمِ آنْ بر من

تو قُلْزْمیّ و دو عالَم زِ توست یک قَطره
قُراضه‌یی‌ست دو عالَم، تویی دو صَد مَعْدَن

تو راست حُکْم که گویی به کور چَشمْ گُشا
سُخَن تو بَخشی و گویی که گفت آن اَلْکَن

بِساخْتی زِ هَوَس صد هزار مِقْناطیس
که نیست لایِقِ آن سنگِ خاص، هر آهن

مرا چو مَست کَشانی به سنگ و آهنِ خویش
مرا چه کارْ که من جانِ روشَنَم یا تَن؟

تو باده‌یی، تو خُماری، تو دشمنیّ و تو دوست
هزار جانِ مُقَدَّس فِدایِ این دشمن

تو شَمسِ دینِ به حَقّیّ و مَفْخَرِ تبریز
بَهارِ جان که بِدادی سِزایِ صد بهمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.