۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۶۳

ای رُخِ خندانِ تو، مایهٔ صد گُلْسِتان
باغِ خدایی دَرآ، خار بِدِه، گُلْ سِتان

جامهٔ تَن را بِکَن، جانِ برهنه بِبین
جانِ برهنه خوش است، تا چه کُنی جامه دان؟

هین که نه‌یی‌‌ بی‌زبان پیشِ چُنین جان‌ها
قِصّهٔ نِی‌‌ بی‌زبان، نَعْرهٔ جانْ‌‌ بی‌دَهان

آمد امروز یار، گفت سَلامُ عَلَیک
چَرخ و زمین را مَجو از نَفَسَش آن زمان

خسروِ خوبان بِخواست، از صَنَمان سَرخَراج
خاست غَریو از فَلَک وَزْ سویِ مَهْ کَالْامان

لَعْلِ لبِ او که دورْ از لب و دندانِ تو
خوانْد فُسون‌هایِ ‌عشقْ، خواجه بِبین این نشان

آمد غَمّازِ عشقْ، گفت دَرین گوشِ من
یارْ میانِ شماست، خوب و لَطیف و نَهان

دامَنِ دل را کَشید، یارْ به یک گوشه‌یی
گوشَهٔ بس بوالْعَجَب، زان سویِ هفت آسْمان

گفت تورایَم وَلیک، هر کِه بگوید زِ من
شَرح دَهَد از لَبَم، دَه بِزَنَش بر دَهان

وان کِه بگوید زِ تو، بُرد مرا و تو را
و ان کِه بگوید زِ من، دور شُد از هر دوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.