۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۸۸

چه شِکَر داد عَجَب یوسُفِ خوبی به لَبان
که شُد اِدْریسَش قَیْماز و سُلْیمان بَلَبان

به شِکَرخانهٔ او رفته به سَر لبْ شِکَران
مانده اَنْدَر عَجَبَش خیره همه بوالْعَجَبان

خَبَر اُفتاد که گُرگی طَمَعِ یوسُف کرد
همه گُرگان شُده از خَجْلَتِ این گُرگْ شَبان

چه خوشی‌‌های نَهانی‌‌‌ست دران دَرد و غَمَش
که رَمیدند زِ دارو، همه دَرمانْ طَلَبان

بس بُوَد هستیِ او مایهٔ هر نیست شُده
بس بُوَد مَستیِ او عُذْرِ همه‌ بی‌اَدَبان

عارف از وَرزشِ اَسْباب بِدان کاهِل شُد
که همان‌ بی‌سَبَبی شُد سَبَبِ‌ بی‌سَبَبان

خیز کِامْروز زِ اِقْبال و سعادت باری
طَرَب اَنْدَر طَرَب است از مَدَدِ بوطَرَبان

من بر آن بودم کَزْ جان و دلِ تَفْسیده
باز گویم صِفَتِ عشقْ به روزان و شَبان

شَمسِ تبریز مرا دوش‌ همی‌گفت خَموش
چون تو را عشقِ لَبِ ماست، نِگَه دار زبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.