۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۷۳

مویْ بر سَر شُد سپید و رویِ من بِگْرفت چین
از فِراقِ دِلْبَری کاسِدکُنِ خوبانِ چین

جانْ زِ غیرت گوش را گوید حَدیثَش کم شِنو
دل زِ غیرتْ چَشم را گوید که رویَش را مَبین

دستِ عشرت بَرگُشادم تا بِبَندم پایِ غَم
عشرتم هَم رَنگِ غَم شُد ای مُسلمانان چُنین

دست در سنگی زدم، دانم که نَرْهانَد مرا
لیک غَرقه گشته هم چنگی زَنَد در آن و این

از دَرِ دل دَرشُدم امروز، دیدم حالِ او
زَردروی و جامه چاک و‌ بی‌یَسار و‌ بی‌یَمین

گُفتَمَش چونی دِلا؟ او گریه دَر شُد های هایْ
از فِراقِ ماه رویِ هم نشانِ هم نشین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.