۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵

دل ر ا چه می دهی که به دارالشفا بریم
این مرغ بسمل از دم تیغت کجا بریم

یاران مدد کنید که از وادی جنون
دیوانه دل گرفته به دارالشفا بریم

این مایه معصیت نه سزاوار بخشش است
در حشر انتظار شفاعت چرا بریم

این آبرو که صاف شراب خجالت است
صد ره به خاک ریخته، دیگر کجا بریم

ما تاب انفعال نداریم، جور بس
لازم شود، مباد که نام وفا بریم

همت ببین که وقت شبیخون احتیاج
امیدهای کشته به پیش دعا بریم

بازار دوستت به دو عالم کجا برند
جهدی کنیم و چشم و دل آشنا بریم

عرفی غمین مشو که فلک دادش آمدست
آمد که هر چه برده به یک نفس وا بریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.