۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۱

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم
ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح
گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکوه با لبم

بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم

صد بار لب گشودم و بر کس نریختم
آن ها که موج می زند از سینه تا لبم

لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم

در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم

اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم

عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.