۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۶

از دل غم او دریغ داریم
این می ز سبو دریغ داریم

تا در سر کوی تو بلغزند
پای از لب جو دریغ داریم

دوزیم ز چاک سینه مرهم
زین رخنه رفو دریغ داریم

خود چیست متاع دین که آن را
از روی نکو دریغ داریم

سیراب و معززیم، شاید
آب از سگ کو دریغ داریم

عالم همه ریش و آن مه ما
یک خنده از او دریغ داریم

تو گل به جهان فشانی و ما
سنگش ز سبو دریغ داریم

عرفی بد ما مگو که اسرار
از بیهده گو دریغ داریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.