۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۳

از آن ز بادهٔ شوق تو هوش جان دزدم
که لذت غمت از او نهان دزدم

تو گرم رانی و سوزم که چون رسی بر من
چگونه شیوهٔ گرمی از آن عنان دزدم

خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت
دل از نگاه و ز دل جان و من از جان دزدم

به جور تا کنم او را دلیر می خواهم
که فاش گویم و پنهان اثر از ان دزدم

به جرم عشق تو فردا به دوزخ ار فکنند
تمام آتش دوزخ در استخوان دزدم

خوش آن که یار به من بد گمان شود، عرفی
که لذت ستم از زخم امتحان دزدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.