۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۹

بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم
به غم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم

بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یک چندی
نصیحت های بی دردان شنیدن آرزو دارم

بیا ای شوق و دست رقبتم سوی گریبان بر
که بی تابانه پیراهن دریدن آرزو دارم

بیا ای بخت و تقریبی برانگیز از پی قتلم
که جان را بسمل آن غمزه دیدن آرزو دارم

بیا ای غمزه ترک بی وفایی کن که در محشر
ز زخم غمزه اش در خون تپیدن آرزو دارم

بیا ای مرگ یاری کن که بی او ناتوانستم
به خون غلتیدم اکنون آرمیدن آرزو دارم

ز من پوشیده عرفی آه خود را، آه اگر داند
که من هم زهر بد نامی چشیدن آرزو دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.