۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸

منم که پارهٔ دل در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد آستان غم دارم

دلی که زخم پذیری کند نمی بینم
وگر نه تیر نفس در دهان غم دارم

اگر چه جان به غمت داده ام، به گفتهٔ خویش
اگر غمت بگریزد زیان غم دارم

بگو به شادی وصلت که تیغ بردارد
که میل زمزمهٔ الامان غم دارم

چرا غمش نکند بر من اعتماد که من
ستم کشیده ولی مهربان غم دارم

گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم

چگونه فهم حدیثم کنند بی دردان
که شهرزاد ملالم، زبان غم دارم

از آن دیار عدم شد مسخرم عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.