۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۷

آن شکارم کز بر تیر سنان می رویدم
التماس زخم نو از لامکان می رویدم

حسن می گوید که من تخمی بیفشانم، ولی
تا قیامت روی گرم از آستان می رویدم

در لبم در عشق تو، آن میهمان دار بلا
کز در و دیوار خیل میهمان می رویدم

من کی ام، رضوان آن جنت، که در هر سوی راه
طوبی از فیض نسیم بوستان می رویدم

بشکنم ناقوس و تسبیحی به دست آرم، ولی
چون کنم با این که زنار از میان می رویدم

مست این ذوقم که گر مدهوشم و گر هوشمند
شکر درد از زیر لب تا مغز جان می رویدم

بستم این رازی که می داند زبان و دل، ولی
حیف گر بر بستن لب صد زبان می رویدم

پنبهٔ الماس شد عرفی ولی مجروح من
بس که هر دم نیشی از داغ نهان می رویدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.