۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

یکی را دیدم اندر ری که دایم
همی نالید از درد جدایی

به خون دل همی مویید و می‌گفت
بتان را نیست الا بیوفایی

چو بر ما حاصل آخر خود همین بود
نبودی کاش از اول آشنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.