۵۳۴ بار خوانده شده
هست عاقل هر زمانی در غَمِ پیدا شدن
هست عاشقْ هر زمانی بیخود و شَیدا شدن
عاقلانْ از غَرقه گشتن، بَرگُریز و بَرحَذَر
عاشقان را کار و پیشه، غَرقهٔ دریا شدن
عاقلان را راحَت از راحَت رَسانیدن بُوَد
عاشقان را نَنگ باشد بَندِ راحتها شدن
عاشقْ اَنْدَر حَلْقه باشد از همه تَنها، چُنانْک
زَیْت را و آب را در یک مَحَل تنها شدن
وان کِه باشد در نَصیحت دادنِ عُشّاقِ عشق
نیست او را حاصِلی، جُز سُخرهٔ سودا شدن
عشقْ بویِ مُشک دارد، زان سَبَب رُسوا بُوَد
مُشک را کِی چاره باشد از چُنین رسوا شدن؟
عشق باشد چون درخت و عاشقانْ سایهیْ درخت
سایه گَرچه دور اُفْتَد، بایَدَش آن جا شدن
بر مَقامِ عقلْ باید پیر گشتنْ طِفْل را
در مَقامِ عشقْ بینی پیر را بُرنا شدن
شَمسِ تبریزی به عشقَت هر کِه او پَستی گُزید
هَمچو عشقِ تو بُوَد در رِفْعَت و بالا شدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هست عاشقْ هر زمانی بیخود و شَیدا شدن
عاقلانْ از غَرقه گشتن، بَرگُریز و بَرحَذَر
عاشقان را کار و پیشه، غَرقهٔ دریا شدن
عاقلان را راحَت از راحَت رَسانیدن بُوَد
عاشقان را نَنگ باشد بَندِ راحتها شدن
عاشقْ اَنْدَر حَلْقه باشد از همه تَنها، چُنانْک
زَیْت را و آب را در یک مَحَل تنها شدن
وان کِه باشد در نَصیحت دادنِ عُشّاقِ عشق
نیست او را حاصِلی، جُز سُخرهٔ سودا شدن
عشقْ بویِ مُشک دارد، زان سَبَب رُسوا بُوَد
مُشک را کِی چاره باشد از چُنین رسوا شدن؟
عشق باشد چون درخت و عاشقانْ سایهیْ درخت
سایه گَرچه دور اُفْتَد، بایَدَش آن جا شدن
بر مَقامِ عقلْ باید پیر گشتنْ طِفْل را
در مَقامِ عشقْ بینی پیر را بُرنا شدن
شَمسِ تبریزی به عشقَت هر کِه او پَستی گُزید
هَمچو عشقِ تو بُوَد در رِفْعَت و بالا شدن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.