۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

گفت رندی با یکی در نیمروز
از در اندرز رمزی از رموز

که اگر در دور ناهموار چرخ
عیش یا غم بایدت بیدرد و سوز

دل منه در هیچ کار اندر جهان
کاین تعلق هست رنجی فتنه‌توز

هرچه پیشت آید از دشوار و سهل
شو رضا بر هم مکش رخسار و پوز

چون درآیی با مغان خانه کن
چون درافتی با بتان خانه سوز

آنچه حاصل بینی از صافی و درد
بی‌تمجمج درکش و جان برفروز

وانکه حاضر یابی از زیبا و زشت
بی‌تعلل درجه و در وی سپوز

بر امید نسیه نقد ازکف مده
زانکه بر ریش طمع کارست گوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.