۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۳۹

می‌پَرَد این مُرغْ دیگر در جِنانِ عاشقان
سویِ عَنْقا می‌کَشانَد استخوانِ عاشقان

ای دَریغا، چَشم بودی تا بدیدی در هوا
تا رَوان دیدی رَوان گشته رَوانِ عاشقان

اُشْتُرانِ سَربُریده، پایْ بالا می‌نَهَند
اُشْتُرِ با سَر مَجو در کارَوانِ عاشقان

آن جَنازه بَرپَریدی، گَر نگُفتی غیرَتَش
بی نشان رو،‌ بی‌نشان رو،‌ بی‌نشانِ عاشقان

چون به گورستان دَرآیَد استخوانِ عاشقی
صد نَواله پیچد از وِیْ میرِخوانِ عاشقان

ذَرّه ذَرّه دَفْ زَدیّ و کَف زدی در عُرْسِ او
گَر رَوا بودی شدن پیدا، نَهانِ عاشقان

چون تَنِ عاشق دَرآیَد، هَمچو گنجی در زمین
صد دَریچه بَرگُشایَد آسْمانِ عاشقان

در کَفَن پیچید بینید ای عزیزان، کوهِ قاف
چَشم بَند است این عَجَب، یا اِمْتِحانِ عاشقان؟

خَرمَنِ گُل بود و شُد از مرگْ شاخِ زَعفَران
صد گُلِستان بیش اَرْزَد، زَعفَرانِ عاشقان

ای رَسولِ غیرتِ مَردان، دَهانَم را مگیر
تا دو سه نُکته بگویم، از زبانِ عاشقان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.