۳۶۰ بار خوانده شده
نازنینی را رَها کُن با شَهانِ نازنین
نازِ گازُر بَرنَتابَد آفتابِ راسْتین
سایهٔ خویشی، فَنا شو در شُعاعِ آفتاب
چند بینی سایهٔ خود؟ نورِ او را هم بِبین
دَرفکَندهیْ خویش غَلْطی بیخَبَر هَمچون سُتور
آدمی شو، در ریاحین غَلْط و اَنْدَر یاسَمین
از خیالِ خویش تَرسَد هر کِه در ظُلْمَت بُوَد
زان که در ظُلْمَت نِمایَد نَقْشهای سَهْمگین
از ستارهیْ روز باشد ایمنیِّ کاروان
زان که با خورشید آمد هم قِران و هم قَرین
مُرغِ شب چون روز بیند، گوید این ظُلْمَت زِ چیست؟
زان که او گشتهست با شبْ آشْنا و همنِشین
شاد آن مُرغی که مِهْرِ شب دَرو مُحْکَم نگشت
سویِ تبریز آید او اَنْدَر هوایِ شَمسِ دین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نازِ گازُر بَرنَتابَد آفتابِ راسْتین
سایهٔ خویشی، فَنا شو در شُعاعِ آفتاب
چند بینی سایهٔ خود؟ نورِ او را هم بِبین
دَرفکَندهیْ خویش غَلْطی بیخَبَر هَمچون سُتور
آدمی شو، در ریاحین غَلْط و اَنْدَر یاسَمین
از خیالِ خویش تَرسَد هر کِه در ظُلْمَت بُوَد
زان که در ظُلْمَت نِمایَد نَقْشهای سَهْمگین
از ستارهیْ روز باشد ایمنیِّ کاروان
زان که با خورشید آمد هم قِران و هم قَرین
مُرغِ شب چون روز بیند، گوید این ظُلْمَت زِ چیست؟
زان که او گشتهست با شبْ آشْنا و همنِشین
شاد آن مُرغی که مِهْرِ شب دَرو مُحْکَم نگشت
سویِ تبریز آید او اَنْدَر هوایِ شَمسِ دین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.