۲۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری
که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری

مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من
حضور عین چه‌ حاجت بود که عین حضوری

گمان برند خلایق که حور بچه نزاید
خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری

چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن
به‌ چشم من همه‌ نزدیکی و ز من همه‌ دوری

به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری
به‌ بوی خاک بهشتی به نور آتش‌ طوری

چو عشق رهزن عقلی چو عقل زینت روحی
چو روح زیور عمری چو عمر مایهٔ سوری

بتی نه لعبت چینی تنی نه باد بهاری
گلی نه باغ بهشتی مهی نه حور قصوری

ز شرم روی تو شاید که آفتاب بگیرد
کنون که عنبر سارا دمیدت از گل سوری

به عشق دوست کنم ناز بر ملالت دشمن
که‌ عشق‌ را نتوان کرد چاره‌ای‌ به صبوری

به یک دو جام که قاآنیا ز دوست گرفتی
چو جام باده سراپا همه نشاط و سروری

بر آستان ولیعهد این جلال ترا بس
که روز و شب چو سعادت ز واقفان حضوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.