۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲

بس رنج در آماجگه عشق تو بردیم
مردیم و خدنگی ز کمان تو نخوردیم

با سوز دلی گرمتر از آتش بهمن
چون آب دی از سردی مهر تو فسردیم

بی‌ماه رخت همچو حکیمان رصد بند
شب تا به سحر ثابت و سیاره شمردیم

در بزم صفا صاف‌خوران صدر نشینند
ما زیرنشینان صف ‌آلودهٔ دردیم

المنهٔ لله که ز آیینهٔ هستی
زنگ دویی از صیقل توحید ستردیم

تا نفس نکُشتیم نگشتیم مسلمان
تا لطمه نخوردیم چو گو گوی نبردیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.