۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

دی من و محمود در وثاق نشستیم
لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

گفتم برخاست باید از سر عالم
گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

گفتمش ایثار راه میر چه باید
گفت دل و جان نهاده بر کف دستیم

گفتم شیر از کمند میر نجسته است
گفت که ما نیز از آن کمند نجستیم

گفتم ما را نموده حزمش هشیار
گفت ولیکن ز جام عشقش مستیم

گفتم ما را بلند ساخته جاهش
گفت ولیکن به خاک راهش پستیم

گفتم قرینست تا که مادح اویم
گفت مفرمای بوده‌ایم که هستیم

گفتم ازین بیشتر دلم را مشکن
گفت مگر عهد میر بد که شکستیم

گفتم او خواجهٔ فقیر پرستست
گفت که ما بندهٔ امیر پرستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.