۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴

دل تو خاره و جسمت حریر را ماند
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند

رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند

چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند

بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند

تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند

چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژه‌های تو یک جعبه تیر را ماند

سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند

ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند

ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند

لطیفه‌های وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.