۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۲۱

ای ساقی و دَستگیرِ مَستان
دل را زِ وَفایِ مَستْ مَستان

ای ساقیِ تشنگانِ مَخْمور
بَسْ تشنه شدند میْ پَرَستان

از دست به دستْ میْ رَوان کُن
بر دست مَگیر مَکْر و دَستان

سَررِشتهٔ نیستی به ما دِهْ
در حَسرتِ نیست اند، هَستان

چون قیصرِ ما به قیصریّه‌ست
ما را مَنِشانْ به آبُلِسْتان

هر جا که میْ است، بَزمْ آن جاست
هر جا که وِیْ است، نَک گُلِستان

یک جامْ بَرآر هَمچو خورشید
عالی کُن از آن نِهالِ پَستان

دیدارِ حَق است مؤمنان را
خوارزم نَبینَد و دِهِستان

مُنْکِر زِ برایِ چَشمْ زَخْمَت
هَمچو سَرِ خَر میانِ بُستان

گَر در دلِ او‌ نمی‌نِشینَد
خوش در دلِ ما نِشَسته است آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.