۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹۴

گَر زان که مَلولی زِ من ای فِتْنه حوران
این سِلْسِله بُگْذار و کسی را بِمَشوران

در کوچه کوران تو یکی روز گُذشتی
اُفتاد دو صد خارش در دیده کوران

در خواب نِمودی تو شبی قامَتِ خود را
بر سَرو بِیَفْزود زِ تو قَدِّ قُصوران

ای آن که تو را جُنبشِ این عشقْ نَبوده ست
حیران شده بر جایِ تو چون تازه حُضوران

از لَحْنِ عَرابی چو شُتُر بادیه کوبَد
زین لَحْن چه بیگانه‌یی ای کم زِ سُتوران

عِشقا تو سُلَیمان و سَماع است سپاهَت
رفتند به سوراخِ خود از بیمِ تو موران

شَمسُ الْحَقِ تبریز چو خورشید بَرآیَد
زیرا که زِ خورشید بُوَد جامه عوران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.