۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹۳

صد گوشِ نواَم باز شُد از رازْ شُنودن
بی بودْ دَهَنده نَتَوان زادن و بودن

اُسْتودنِ تو بادِ بهار آمد و منْ باغ
خوش حامِله می‌گردد اَجْزا زِ سُتودن

بر هَمدِگَر افتادنِ مَستانْ چه لَطیف است
وَزْ هَمدِگَر آن جامِ وَفا را بِرُبودن

ای آن کِه به عشقِ رُخِ تو واجِب و حَقّ است
آیینه دل را زِ خُرافاتْ زُدودَن

آوازِ صَفیرِ تو شنیدیم و فَریضه ست
این هُدهُدِ جان را گِرِه از پایْ گُشودن

تا چند دَرین ابرْ نَهان باشد آن ماه؟
جان‌‌ها به لَب آمد هَله وَقت است نِمودن

ای گُلْشَنِ رویِ تو زِ دِیْ ایمِن و فارغ
وِیْ سُنبُلِ ابرویِ تو ایمِن زِ دُرودَن

ساقی چو تویی کُفر بُوَد بودنْ هُشیار
وان شب که تویی ماه حَرام است غُنودن

چون آمد پیراهنِ خوش بویِ تو یوسُف
بس بارِد و سَرد است کُنون لَخْلَخه سودن

گفتم که بِبوسَم کَفِ پایِ تو مرا گفت
آن جسم بُوَد کِشْ بِتَوانند بَسودن

بَسْ تا شَهِ ما گوید کو راست مُسَلَّم
پُر کردنِ اَفْهام و بر اَفْهامْ فُزودن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.