۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۸

باز به میدان ما، فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان، رسم امان بر طرف

خرقه شکافان شوق، بی دف و نی در سماع
حله فشانان شید، تابع قانون و دف

جان قدیم اشتها، مانده همان ناشتا
وین تن حادث غذا، معدن آب و علف

چیدم و دیدم تمام، آبی و تابی نداشت
میوهٔ این چارباغ، گوهر این نه صدف

گفتی ام ای خود فروش، خود چه متاعی، بگو
گر نخری شبچراغ، ور نه فروشی خزف

بشنو و بو کن اگر، گوشی و مغزیت هست
زمزمهٔ لوکشف، لخلخهٔ من عرف

عرفی اگر ره روی، دوری منزل مبین
رو که مدد می کند همت شاه نجف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.