۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷۷

ای دل چو‌ نمی‌گردد در شَرحْ زبانِ من
وان حرف‌ نمی‌گُنجَد در صَحْنِ بَیانِ من

می‌گردد تَن در کَد بر جایِ زبانِ خَود
در پَرده آن مُطرب کو زد ضَربانِ من

هم ساغَر و هم باده سَرمَست از آن ساقی
هم جان و جهانْ حیران در جان و جهانِ من

از غَیب یکی لَعْلی در غارِ جهان آمد
وان لَعْل شده حیران در عِزَّتِ کانِ من

ما را تو کجا یابی گَر مویْ به مو جویی؟
چون در سَرِ زُلفِ او گشته‌‌ست مَکانِ من

جانْ دوش مَر آن مَهْ را می‌گفت دِلَم خَستی
پیکانِ پُر از خون بین ای سَخته کَمانِ من

گفتا که شکارِ من جُز شیر کجا باشد؟
جُز لَعْلِ بَدَخشانی کی یافت نشانِ من؟

جُز دَلْقِ دو صدپاره من پاره کجا گیرم
باقیِّ قُماشَت کو؟ ای دَلْق کَشانِ من

شَمسُ الْحَقِ تبریزی از دورِ زمان بَرتَر
وَ افْزوده زِ هر دوری از وِیْ دَوَرانِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.