۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۱

از یاد برده ام روش مهر و کین خویش
نسیان نشانده ام به یسار و یمین خویش

رفتم به بت شکستن و هنگام بازگشت
با برهمن گذاشتم از ننگ دین خویش

دردا که رفت فرصت و دهقان طینتم
هر دم گلی دمانده در آب و زمین خویش

نه بزم آسمان و یکی ذره در سماع
دایم به کام دل نفشاند آستین خویش

خواهی که عیب های تو روشن شود تو را
یک دم منافقانه نشین در کمین خویش

من بندهٔ شهادتم اینک نگاشتم
هم بر مزار عرفی و هم در نگین خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.