۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۲

چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش
جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش

می کنندش متأثر، مشوید ای احباب
همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش

گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان
که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش

باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم
لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش

گزم انگشت که کو نیشتر و کو الماس
چون به فردوس درآیم همه داغ و هم ریش

چند گویی که میندیش و مبین روی نکو
عرفی این ها به کسی گو که بود نیک اندیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.