۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۹

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز
برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست
ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید
زین دشت برگذر که زمینی است دانه سوز

گفتی چه طایر است دل سینه دشمنت
آتش به خویش در زده و آشیانه سوز

در خرمن زمانه زنم آتش از فغان
شوق تو جان گداز من و من زمانه سوز

چون سیل آتش آمده ام، مست اشتیاق
کز بوسه های گرم شود آستانه سوز

عرفی مجو نهایت ایام دوستی
دریای آتش است محبت، کرانه سوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.