۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۵

مده تسلی ام از صلحِ بیم دار هنوز
که می شوم به فریبت امیدوار هنوز

مباد روز قیامت، به وعده گاه بیا
که دل نشسته در آن جا به انتظار هنوز

به دست بوس تو از ذوق، جان برآمد، لیک
نبرده زخم از این لذت، شکار هنوز

فروگرفت در و بام دیده را حیرت
نگشته گرم نگاه به روی یار هنوز

شوم فدای تو ای دل، که جمله خوبی، لیک
ز یاد غمزهٔ او می شوی فگار هنوز

خزان گرفت گلستان عیش را، عرفی
ندیده خرمی فصل نو بهار هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.