۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۴

ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز
تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز

کردی قبول منصب پروانگی دلا
خود را زدی به آتش او، این زمان بسوز

این شعله در جگر نتوان بیش از این نهفت
تا چند حفظ آه کنم، گو جهان بسوز

نفسم به کوی او مبر ای همنشین، بیار
این مشت استخوان و در این آستان بسوز

آسودگی مباد، که عادت کنی، دلا
رو یک نگاه درکش و در صد گمان بسوز

عرفی بسوز داغ گلی بر جگر، ولی
تا کس به مرهمت نفریبد، نهان بسوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.