۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۴

گر مرد وفایی ره بازار الم گیر
رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر

اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است
دامن به میان برزده و راه عدم گیر

عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت
رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر

ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست
تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر

خاکستر پروانه طلبکار سموم است
آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر

هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست
ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.