۴۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷۰

ای نَفْسِ چو سگ آخِر تا چند زنی دَندان
وَزْ کِبْرِ کَسان رنجی وَنْدَر تو دو صد چندان

گِریانی و پُرزَهری با خَلْق چه باقَهری
مانندِ سَر بریان گشته که مَنَم خندان

من صوفیِ باصوفَم من آمِر مَعروفَم
چون شِحْنه بُوَد آن کَس کو باشد در زندان؟

مَعْذوریِ خود دیده در خویش تُرُنْجیده
عُذرِ دِگَران خواهد از بابِ هُنرمندان

بر دانش و حالِ خود تَأویل کُنی قرآن
وان گاه هم از قُرآن در خَلْق زنی سِندان

آبِ حَیَوان یابی گَر خاک شوی رَهْ را
وَزْ باد و بُروت آیی در نارْ تو دَربَندان

بُگْریز از این دَربَند بر جُمله تو دَر دَربَند
جُز شَمسِ حَقِ تبریز سُلطانِ شِکَرقَندان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.