۲۶۳ بار خوانده شده
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی
جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی
به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم
براین اجزا مگر شیرازه گردد چنگ شاهینی
چو اشک از ننگ خود داری چسان آیم برون یارب
هنوزم یکمژه بر هم نیفشردست تمکینی
در این محفل رگ یاقوت دارد نبض ایجادم
مژه واکردهام اما به روی خواب سنگینی
ادا فهم چراغان خموشم کس نشد ورنه
تحیر داشت چون طاووس چشمکهای رنگینی
از این آیینهسازیهاکه دارد فطرت، اسکندر
گرفتم چیده باشد خجلت تمثال خودبینی
به عبرت آب ده چشم هوس از سیر این محفل
که اشکی چند بر مژگان تر بستهست آیینی
دماع بی نیازان ناز وحشت بر نمی دارد
مدان جز ننگ آزادی که گیرد دامنت چینی
غبار دشت امکان را مکن تکلیف آسودن
ز خود بردهست خلقی را هوای خانهٔ زینی
ز رنگ سایهٔ من بوی چندین نافه میبالد
ختن پرورد نازم در خیال زلف مشکینی
مژه نگشوده چندین رنگم از خود میبرد بیدل
رگ گل بستر نازی پر طاووس بالینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی
به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم
براین اجزا مگر شیرازه گردد چنگ شاهینی
چو اشک از ننگ خود داری چسان آیم برون یارب
هنوزم یکمژه بر هم نیفشردست تمکینی
در این محفل رگ یاقوت دارد نبض ایجادم
مژه واکردهام اما به روی خواب سنگینی
ادا فهم چراغان خموشم کس نشد ورنه
تحیر داشت چون طاووس چشمکهای رنگینی
از این آیینهسازیهاکه دارد فطرت، اسکندر
گرفتم چیده باشد خجلت تمثال خودبینی
به عبرت آب ده چشم هوس از سیر این محفل
که اشکی چند بر مژگان تر بستهست آیینی
دماع بی نیازان ناز وحشت بر نمی دارد
مدان جز ننگ آزادی که گیرد دامنت چینی
غبار دشت امکان را مکن تکلیف آسودن
ز خود بردهست خلقی را هوای خانهٔ زینی
ز رنگ سایهٔ من بوی چندین نافه میبالد
ختن پرورد نازم در خیال زلف مشکینی
مژه نگشوده چندین رنگم از خود میبرد بیدل
رگ گل بستر نازی پر طاووس بالینی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.