۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۳

در دلی اما به قصد اشکم افسون می‌کنی
سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون می‌کنی

جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست
مصرع چندی‌ که من دارم تو موزون می‌کنی

با حنا ربطی ندارد اشک استغنای ناز
می‌نهی پا بر دل پرخون و گلگون می‌کنی

خاک اگر صد رنگ گرداند همان خاک است و بس
یک زمانم ‌کرد سرگردان‌ که ‌گردون می‌کنی

گر به این ساز است آهنگ تغافلهای ناز
جوهر آیینه را زنجیر مجنون می‌کنی

فطرت از تاب سر مویی محرف می‌خورد
در وفا گر یک قدم کج می‌روی خون می‌کنی

هر ‌قد‌ر سعی زبانت پرفشان گفت‌وگوست
عافیت می‌روبی و از خانه بیرون می‌کنی

ماهی بحر حقیقت تشنهٔ قلاب نیست
هرزه بر زانو سرت را نقطهٔ نون می‌کنی

دعوی نازک‌خیالی‌، چشم‌زخم فطرت‌ست
بیخبر خاموش موی چینی افزون می‌کنی

بیدل از فهم کلامت عالمی دیوانه شد
ای جنون انشا دگر فکر چه مضمون می‌کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.