۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵۷

گر نیست در این میکدهها دور تمامی
قانع چو هلالیم به نصف خط جامی

در ملک قناعت به مه و مهر مپرداز
گر نان شبی هست و چراغ سر شامی

این باغ چه دارد ز سر و برگ تعین
تخم‌، آرزوی پوچ و، ثمر، فطرت خامی

بنیاد غرور همه بر دعوی پوچ است
در عرصهٔ ما تیغ‌کشیده‌ست نیامی

شاهان به‌نگین غره‌، گدایان به قناعت
هستی همه را ساخته خفت‌کش نامی

عبرت خبری می‌دهد از فرصت اقبال
این وصل نه زانهاست که ارزدبه پیامی

دلها همه مجموعهٔ نیرنگ فسونند
هر دانه‌که دیدی ‌گرهی بود به دامی

هستی روش ناز جنون تاز که دارد
می‌آیدم از گرد نفس بوی خرامی

تا مهر رخش از چه افق جلوه نماید
گوش همه پرکرده صدای لب بامی

آفاق ز پرواز غبارم مژه پوشید
زین سرمه به هر چشم رسیده‌ست سلامی

بیدل چه ازل‌ کو ابد، از وهم برون آی
درکشور تحقیق نه صبح است و نه شامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.