۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳۸

چند پیچد بر من بی‌دست وپا افتادگی
از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی

شیوهٔ عشاق چون اشک است در راه نیاز
ابتدا سرگشتگیها، انتها افتادگی

نیست سعی ما بیابان مرگ منتهای خضر
لغزش پایی‌ست خواهد برد تا افتادگی

عالمی از عجز ما چیده‌ست سامان غرور
کرد ما را سایهٔ بال هما افتادگی

بگذار ازکوشش ‌که دارد وادی تسلیم عشق
جاده از خود رفتن و منزل ز پا افتادگی

دامن تسلیم هم آسان نمی‌آید به دست
خاک گردیدیم تا شد آشنا افتادگی

هر چه از ما گل ‌کند تمهید تسلیم است و بس
سرکشی هم دارد از دست دعا افتادگی

کرکسی از پا درافتد ما ز سر افتاده‌ایم
یک زمین و آسمان از ماست تا فتادگی

ما به تعظیم از سر بنیاد خود برخاستیم
شعله هم‌گرکرد با خاشاک ما افتادگی

همچو آتش سر مکش بیدل‌که در تدبیر امن
خاک بنیاد ترا دارد به پا افتادگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.