۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳۷

جهان‌کورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
به هرکس وارسی می‌افکند تیری به تاریکی

چراغ دل به فکر این شبستان‌ گر نپردازد
ندارد مردمک هم رنگ تقصیری به تاریکی

امل سست است از نیرنگ این چرخ‌کهن یکسان
خیالی چند می‌ریسد زن پیری به تاریکی

به رنگ آمیزی عنقا جهانی می‌کشد زحمت
تو هم زین رنگ می‌پرداز تصویری به تاریکی

چه مقصد محمل ما ناتوانان می‌کشد بارت
که عمری شد چو مو داریم شبگیری به تاریکی

کرم چون خام شد تمییز نیک و بد نمی‌داند
محبت بر مس ما هم زد اکسیری به تاریکی

دلی روشن‌کن از تشویش این ظلمتسرا بگذر
بجز فکر چراغت نیست تدبیری به تاریکی

ندارد تلخکامی سرسری نگذشتن از حالم
سیاهی کرده‌ام چون کاسهٔ شیری‌ به تاریکی

نفسها سوختم تا شد سواد پیش پا روشن
رسیدم همچو شمع اما پس از دیری به تاربکی

کس از رمز گرفتاران دل آگه نشد بیدل
قیامت کرده است آواز زنجیری به تاریکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.