۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱۵

الهی سخت بی‌برگم به ساز طاعت‌اندوزی
همین یک الله الله دارم آن هم‌گر تو آموزی

ز تشویش نفس بر خویش می‌لرزم ازین غافل
که شمع از باد روشن می‌شود هرگه تو افروزی

تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمی‌داند
نفس هر پر زدن بی‌پرده دارد صبح نوروزی

سرانجام زبان آرایی من بود داغ دل
سیه‌کردم چو شمع آیینه از سعی نفس سوزی

درین وادی‌که دل از آه مأیوسان عصا گیرد
چو شمع از خارهای پی سپر دارد قلاوزی

ز بی صبری درین مزرع تو قانع نیستی ورنه
تبسم می‌کشد سویت چوگندم محمل روزی

قباهای هنر از عیب جویی چاک شد بیدل
چو عریانی لباسی نیست‌ گر مژگان بهم دوزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.