۴۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵۱

نشانی‌هاست در چَشمَش نِشانش کُن نِشانش کُن
زِ من بِشْنو که وقت آمد کَشانَش کُن کَشانَش کُن

بَرآمَد آفتابِ جانْ فْزون از مشرق و مغرب
بیا ای حاسِد اَرْ مَردی نَهانش کُن نَهانش کُن

از این نُکته مَنَم در خون خدا داند که چونَم چون
بیا ای جانِ روزاَفْزون بَیانش کُن بَیانش کُن

بَیانش کرده گیر ای جان نه آن دریاست وآن مَرجان
نیارامَد به شَرحَش جان عِیانش کُن عِیانش کُن

عِیانش بودِ ما آمد زیانش سودِ ما آمد
اگر تو سودِ جان خواهی زیانش کُن زیانش کُن

یکی جان خواهد آن دریا همه آتش نَهنگ آسا
اگر داری چُنین جانی رَوانش کُن رَوانش کُن

هر آن کو بَحْربین باشد فَلَک پیشَش زمین باشد
هر آن کو نی چُنین باشد چُنانش کُن چُنانش کُن

بُرون جِه از جهانْ زوتَر دَرآ در بَحْرِ پُرگوهر
جَهَنده‌‌ست این جهان بِنْگَر جهانش کُن جهانش کُن

اگر خواهی که بُگْریزی زِ شاهِ شَمسِ تبریزی
مَپَرّان تیرِ دَعوی را کَمانش کُن کَمانش کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.