۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹۱

ای پرفشان‌ گرد نفس چندی شرار سنگ شو
ناقدردان راحتی بر خود زبان ننگ شو

جولان چه دارد در نظر غیر از تلاش درد سر
یک ره پس زانوی خم بنشین و عذر لنگ شو

فریاد کوس و کرنا می‌گویدت ‌کای بی‌حیا
زبن دنگ‌دنگ روز و شب ‌گر کر نگشتی دنگ شو

همت نمی‌چیند غنا بر عشوه پا در هوا
چون صبح‌ گرد رفته‌ای‌ گو یک دو دم اورنگ شو

می‌دان قدر این و آن دیدی زمین و آسمان
گر کهنه‌ات خواهی گران با ذره‌ای همسنگ شو

گلچینی باغ یقین ‌گر نیست تسکین آفربن
اوهام را هم‌ کم مبین خود روی دشت بنگ شو

شوق جنون تاز ترا کس نیست تا گیرد عنان
یکچند منزل در قدم‌ گرد ره و فرسنگ شو

بر معرفت نازیدنت دور است از فهمیدنت
چون عکس نتوان دیدنت آیینه‌ گوهر رنگ شو

آیینه داران جنون دارند یک عالم فسون
هر چند جهل ‌آیی‌ برون سرکوب صد فرهنگ شو

ای بوی موهومی چمن‌ کم نیست سیر وهم ظن
باری به ذوق پر زدن هنگامه ساز رنگ شو

بیدل به یاد زلف او گر ناله‌ای سر می‌کنم
تسلیم‌ گوشم می‌کشد کای بی‌ادب خود چنگ شو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.