۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸۸

ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو
شور سپند محفل حسرت شنیده رو

از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن
زین دود همچو شعله غبار کشیده رو

زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست
محمل به دوش آه چو صبحی دمیده رو

آخر ازین زیانکده نومید رفتنست
خواهی رفیق قافله خواهی جریده رو

در گلشنی که رنگ بهارش ندامت‌ست
ای شبنم بهار تماشا ندیده رو

چون شعله در طریق فنا اضطراب چیست
ضبط نفس‌ کن و قدمی آرمیده رو

در تنگنای خانهٔ گردون هلال وار
خواهی سرت به سقف نیاید خمیده رو

ای صبح‌ کاروان فنا سخت بیکس است
بر روی خود همان نفس خود دیده رو

کیفیت گداز دل از می رساتر است
یک جرعه از قرابهٔ ما هم چشیده رو

شاید ز ترک جهد به جایی توان رسید
گامی در این بساط به پای بریده رو

ما از در امید وصالت نمی‌رویم
گو دل به حسرت آب شو و خون ز دیده رو

پیغام حسرت من بیدل رساندنی است
ای اشک یار می‌رود اینک دویده رو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.