۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

گر از موج‌ گهر نشنیده‌ای رمز خروش او
بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او

حیا ساقی‌ست چندانی‌ که حسنش رنگ ‌گرداند
ز شبنم می‌زند ساغر بهار گلفروش او

چمن جام طرب در جلوهٔ شاخ‌ گلی دارد
که خم ‌گردید از بار سبوی غنچه دوش او

ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پیماید
که شد پا در رکاب از صورت پیمانه هوش او

خروشی می‌کند توفان چه از دانا چه از نادان
جهان ‌خمخانه‌ای د‌ارد که این ‌رنگ است‌ جوش او

نباید بودن از پشت و رخ‌ کار جهان غافل
چو زنبور عسل نیشی است در دنبال نوش او

غرور خود سری را چارهٔ دیگر نمی‌باشد
مگر گردد خیال خاک‌ گشتن عیب پوش او

نوای صور هم مشکل ‌گشاید گوش استغنا
چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او

زبان بو‌ی‌ گل جز غنچه بیدل ‌کس نمی‌فهمد
فغان نازکی دارم اگر افتد به‌ گوش‌ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.