۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۳۷

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
که چون ‌آتش ازسوختن زیستم من

نه شادم نه محزون نه خاکم نه ‌گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من

نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم
پری می‌فشانم کجاییستم من

اگر فانی‌ام چیست این شور هستی
وگر باقی‌ام از چه فانیستم من

بناز ای تخیل ببال ای توهم
که هستی‌گمان دارم و نیستم من

هوایی در آتش فکنده‌ست نعلم
اگر خاک گردم نمی‌ایستم من

نوایی ندارم نفس می‌شمارم
اگر ساز عبرت نی‌ام چیستم من

بخندید ای قدردانان فرصت
که‌ یک خنده برخویش نگریستم من

در این غمکده ‌کس ممیراد یارب
به مرگی‌که بی‌دوستان زیستم من

جهان گو به سامان هستی بنازد
کمالم همین بس‌که من نیستم من

به این یکنفس عمرموهوم بیدل
فنا تهمت شخص باقیستم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.