۴۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲۱

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من
بی‌تو نه رنگم و نه بو ای ‌قدمت بهار من

دوش نسیم مژده‌ای گل به سر امید زد
کز ره دور می‌رسد سرو چمن سوار من

گر به تبسمی رسد صبح بهار وعده‌ات
آینه موج‌گل زند تا ابد از غبار من

گر همه زخم خورده‌ام گل زکف تو برده‌ام
باغ حناست هر کجا خون چکد از شکار من

فرصت دیگرم‌ کجاست تا کنم آرزوی وصل
راه عدم سپید کرد شش جهت انتظار من

عکس تحیر آب و رنگ منفعل است از آینه
گرد نفس نمی‌کند هستی من ز عار من

آه سپند حسرتم ‌گرمی مجمری ندید
سوختنم همان بجاست ناله نکرد کار من

کاش به‌ وامی از عرق حق وفا ادا شود
نم نگذاشت در جبین گریهٔ شرمسار من

خاک تپیدنم ‌که برد گرد مرا به‌کوی تو
بنده حیرتم که کرد آینه‌ات دچار من

ظاهر و باطن دگر نیست به ‌ساز این نشاط
تا من و تو اثر نواست نغمهٔ توست تار من

گربه سپهرم التجاست ورمه و مهرم آشناست
بیدل بیکس توام غیر تو کیست یار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.