۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶۵

رساند عمر به جایی دل از وفا کندن
که کس نگین نتواند به نام ما کندن

ز دست عجز بلندی چه ممکن است اینجا
مخواه از آبله دندان پشت پا کندن

اگر به ناله‌ کنی چارهٔ‌ گرانی دل
هزارکوه توانی به یک صدا کندن

به جا نکنی نشود کام مدعا شیرین
زمین مرقد فرهاد تا کجا کندن

چو بخت نیست به اقبالت اشتلم چه بلاست
ز رشک سایه نباید پر هما کندن

جهان چو شمع فرو می‌رود به‌ خاک سیاه
به سر فتاده هواهای زیر پا کندن

قد دو تا به‌کجا می‌بری تأمل‌ کن
عصا به پیش گرفته‌ست جابه‌جا کندن

چو صبح شهرت موهوم جز خجالت نیست
نگین به خنده ده از نقش بر هواکندن

گشود تکمه به پیراهن حیا مپسند
قیامت است دل از بند آن قباکندن

به وهم نشو و نما نخل‌های این گلشن
رسانده‌اند به گردون ز بیخها کندن

فتادکشمکشی چند درکمین نفس
خوش است‌گر‌کند این ریشه را رسا کندن

تلاش رزق به تهدیدکم نشد بیدل
فزود تیزی دندان آسیا کندن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.