۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۸

گر ما گوییم‌، ماکجاییم
ور تو، تو هم آن‌ کسی‌ که ماییم

پوشیدگی‌ایم لیک رسوا
عریانی لیک در قباییم

گوشیم و شنیدنی نداربم
چشمیم و مژه نمی‌گشاییم

گر شکوه کنیم بی‌تمیزیم
ور شکر خیال نارساییم

تا خاک نشان دهیم عرشیم
چون سر به ‌گمان رسیم پاییم

بی نسبت نسبتیم و سحریم
نی هست نه نیست آشناییم

زین شعبده هیچ نیست منظور
جز آنکه به فهم در نیاییم

عیب و هنر تعین این‌ست
پیدا و نهان جنون قباییم

پنهان چیزی ‌که درگمان نیست
پیدا اینها که می‌نماییم

آخر به کجا رویم زین دشت
در خارستان برهنه پاییم

اینجا چه سلامت و کجا امن
یک‌دانه و هفت آسیاییم

کوه و صحرا و باغ و بستان
ماییم اگر ز خود برآییم

با غیر یگانگی چه حرف است
از عالم خو هم جداییم

یا رب ز کجا تمیز جوشید
کایینهٔ صد جهان بلاییم

در نسخهٔ شبههٔ جدایی
تصحیف حقیقت خداییم

استغنا بی نیاز خویش است
خود را بر خود چه وانماییم

عرض من و ما عرق ‌کمین است
ساز خاموش تر صداییم

بیدل‌ زین حرف و صوت‌ تن زن
افسانهٔ راز کبریاییم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.