۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۷

عمری‌ست به‌صحرای طلب عجز دراییم
چون اشک روانیم و همان آبله پاییم

از حیرت قانون نفس هیچ مپرسید
در رشتهٔ سازی که نداریم صداییم

تحقیق در آیینهٔ ما شبهه فروش‌ست
از بسکه سرابیم چنین دور نماییم

چون نخل علاج هوس ما نتوان‌ کرد
چندانکه رود پای به‌ گل سر به هواییم

بی ساز دویی جلوهٔ تحقیق نهان بود
امروز در آیینه نمودند که ماییم

از خویش برون نیست چو گردون سفر ما
سرگشتهٔ شوقیم مپرسید کجاییم

وسعتکدهٔ عالم حیرت اگر این است
از خانهٔ آیینه محال است بر آییم

شور دو جهان آینه دار نفس ماست
نی فتنه نه توفان نه قیامت‌، چه بلاییم

پرواز سعادت چقدر سر خوش نازست
عالم قفس ظلمت و ما بال هماییم

دریا نتوان در گره قطره نمودن
ای ساده دلان ما هم از این آینه‌هاییم

بیدل به نشانی ز یقین راه نبردیم
شرمنده‌تر از کجروی تیر خطاییم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.