۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶۴

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم
فرصت شمران قدم آبله داریم

چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است
گل می‌دمد آن خار که از پا به در آریم

دل مغتنم فرصت اقبال حضوریست
تا آینه با ماست تماشایی یاریم

گر دقت فطرت ورق خاک تکاند
ماییم که پیدا و نهان خط غباریم

روزی دو نفس‌ گرمی هنگامهٔ نازست
هر چند فروز‌یم همان شمع مزاریم

زهاد اگر غرهٔ نیرنگ بهشتند
ماهم پر طاووس به سر چون نگذاریم

کمفرصتی از ما نکند ننگ فضولی
پرواز در آتش فکن سعی شراریم

از وصل تعین به غلط‌ کرده فراهم
اجزای من و ما که بهم ربط نداریم

آن قطرهٔ خونی‌که بجوشیم بهم‌گر
بیگانه‌تر از توأمی دانهٔ باریم

کس جوهر ادراک بد و نیک ندارد
از آینه پرسید که ما با که دچاریم

باید الم خامهٔ نقاش کشیدن
بر هر سر رحمت سر صد قافله باریم

بیدل چه توان کرد به محرومی قسمت
ما خشک‌لبان ساغر دریا به کناریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.