۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

نشنیده حرف چند که ما گوش‌ کرده‌ایم
تا لب گشوده‌ایم فراموش کرده‌ایم

درد دلیم ء‌مور دو عالم غبار ماست
اما زیارت لب خاموش کرده‌ایم

تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست
سیر نُه آسمان به خم دوش کرده‌ایم

آفات دهر چاره‌گرش یک تغافلست
توفان به بستن مژه خس پوش کرده‌ایم

شوری دگر نداشت خمستان اعتبار
خود را چو درد می سبب جوش‌کرده‌ایم

حیرت سحر دماندهٔ طرز نگاه ماست
صد چاک سینه نذر یک آغوش‌کرده‌ایم

طاووس رنگ ما ز نگاه ‌که می‌کش است
پرواز را به‌ جلوه قدح نوش کرده‌ایم

بر وضع ما خطای جنونی دگر مبند
کم نیست این که پیروی هوش کرده‌ایم

مردم به دستگاه بقا ناز می‌کنند
ما تکیه بر فنای خطا پوش کرده‌ایم

بیدل حدیث بیخبران ناشنیدنی است
بودیم معنیی که فراموش کرده‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.